loading...
شهدا شمع محفل بشریتند
عبدالله ضیاالدینی بازدید : 283 دوشنبه 15 اسفند 1390 نظرات (0)

اطرافیان داشت او هر ساله اوقات فراغت  خود را  درتعطیلات تابستان  مشغول به کار می شد تا کمکی برای خانواده خود باشد . ایشان بسیار فهمیده و سر بزیر بود و در مقطع راهنمایی بودند که ترک تحصیل نمودند و کار خود را بر روی ماشین های سنگین آغاز کردند .

 نزدیک  به دو سال این شغل انتخابي خود را با علاقه ادامه دادند واز در آمدی که بدست می آورد مقداری  را برای خود پس انداز می کرد و مبلغی را نیز به خانواده خود هدیه  می کردو این ها خود نشانه ای از اخلاق نیکوی علی بود که بی نهایت مهربان ، دلسوز ، متواضع بود. او جوانی با ایمان و اهل نماز و دعا بود و صدایی خوش و دلنشین داشت و اوهمیشه به مسجد می رفت و اذان می گفت و دعا هم می خواند .

با همه قشرها می جوشید و دوستان زیادی داشت . در سن 18 سالگی به خدمت سربازی رفت و در همان خدمت سربازی بود که گواهینامه ماشین و تراکتور و موتور را گرفت و پس از اتمام سربازی در معدن ذوب آهن مشغول به کار شدند.

شهید علاوه بر کار دولتی کار های شخصی از قبیل کشاورزی و موتورچی تلمبه هاي كشاورزي را نيز بر عهده داشت .ایشان علاوه بر پس انداز،مبلغي را هم براي  وسایل ضروری مربوط به کار خود از قبیل تراکتور ، موتور سیکلت و وسایل منزل صرف مي كرد .در ضمن خود ایشان در ساختن خانه مسکونی خود زحمت های زیادی کشیدند.در سن 22 سالگی تصمیم به ازدواج گرفت تا زندگی مستقلی برای خود تشکیل دهد. او خانمی که برای خود انتخاب کرده بود از همه لحاظ دختری قابل قبول بود بسیار باایمان  ، صبور و زحمتکش ،بالاخره بعد از دو ماه مراسم عروسی برگزار شد و علی همسر خود مهین را به خانه ای  که خود ساخته بود برد و زندگی مشترک نه چندان طولانی خود را با شیرینی آغاز کردند .

در مدت کوتاهی که با هم زندگی می کردند خیلی احساس خوشبختی می کردند .چهار ماه گذشت عشق به جبهه علاوه بر عشق به همسر و زندگی در قلبش پديدار شد و بالاخره او تصمیم   به رفتن به جبهه گرفت با وجود علاقه شدید به همسر ، رفتن به جبهه و جهاد در راه خدا را وظیفه خود می دانست و همسرش مهین در رفتن به جبهه ایشان را تشویق می نمود . ولی پدر و مادرش تا حدی مخافت می کردند چون آنها معتقد بودند که باید عید اول ازدواج خودرا در کنار همسر و خانواده خود برگزار نمايد .

اما علی معتقد بود بهترین عید او و همسرش آزادی خرمشهر  است. او به همسر خود سفارش نمود روز عید در هنگام سال تحویل برای پیروزی اسلام و وطن دعا کند . علی به همسر خود همیشه می گفت : اگر فرزندمان پسر بود نامش را عباس بگذار و اگر دختر بود نامش را سکینه بگذار .بالاخره علي سال 1360 به عنوان بسیجی  داوطلب به جبهه اعزام شد.آری ! چه صبح غم انگیزی ! باد سردی می وزید . علی عاشقانه می گریست . در چشمان علی حرف هایی بود که با اشک چشمانش آنها را بازگو می کرد اما ما آن اشك ها را در آن لحظه درك نمي كرديم.او رفت تا برای دفاع از میهن و مردم میهنش بجنگد . حدود سه ماه بود که در جبهه بود و در این مدت مدام برای همسرش و خانواده خود نامه می نوشت . او در خرمشهر در گردان فرزند موحدی کرمانی مشغول به انجام وظیفه شد . 

عملیات بیت المقدس بود ، این عملیات بسیار خطرناک و حساس بود . فرمانده گروه و تعداد زیادی از رزمندگان در این عملیات شهید شدند . علی گفت : بچه ها من جلو می روم بچه ها در ابتدا مخالفت کردند اما نتوانستند جلوی تصمیم و اراده او را  بگیرند . بالاخره علی با نعره یا علی از میان نیزارها به جلو رفت.

علی آرپیجی زن خوبی بود  ، ساعتی گذشت نه خبری از علی بود و نه صدای آرپیجی می آمد بچه هایی که عقب تر بودند تصمیم گرفتند جلو بروند تا ببینند که چه اتفاقی افتاده وقتی کمی جلوتر رفتند پیکر خونین علی را در میان نیزارها یافتند. ترکش خمپاره دشمن به شانه و بالای سینه او اصابت کرده بود و علی شهید شده بود "شهادت خاک را بوسیدنی کرد"

آری علی با شهادت خود افتخاری دیگر آفرید . هنوز فرزندش به دنیا نیامده بود که خبر شهادت علی را آوردند.

وقتی پسرش  به دنیا آمد مادرش نام او را عباس نهاد . و حالا دیگر عباس مرد شده همانند پدرش که مرد میدان نبرد بود او نیز برای شهادت و شهید نوحه سرایی می کند و هم اکنون یک روحانی است.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 362
  • بازدید کلی : 2,947